شهر عشق
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم. تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد... حال دختر خوب نبود. دختر با خودش میگفت: میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی.... آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید… چشمانش را باز کرد. به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟ دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده. شما باید استراحت کنید. درضمن این نامه برای شماست! دختر نامه رو برداشت. سلام عزیزم. (عاشقتم تا بینهایت) آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم؟ بازم سلام! شایدفکر کنید که غرور چیزه بد یا خوبیه,ولی تنها چیزی که میتونه اونه بشکنه دل آدمه دل آدمه که میتونه رو همه چیز پا بزاره حتی غرور* تنها دوست داشتنه که میتونه از من و شما یک من وشمای دیگه بسازه طوری که خودتون خودتونو نشناسین وحتــــــی توی خوابم نمیدیدین که روزی شما هم*بله شماهم عاشق بشین و این بلوغ عشــــــقه همونی که باعث میشه همه چیزو خوب ببینین نگاهتون مثبت بشه یا به قول بزرگترها درد عاشقی شما رو کور و کر کنه که حتی خیالش هم براتون سخته از خودتون بپرسین که ایاکارم درسته, عشقم عشقه یا هوسه ویا اینو که من انتخاب کردم ایا به مـــــــــــن وفاداره یا نه,ولی تجربه ثابت کرده که اکثر این عاشقی ها ناپایدارن چون به مرحلـــــه زندگی که میرسن خیلی زود از هم خسته میشن*خیلی زود همدیگه رو مقصرمیدونــن که آره تو قبلش چی میگفتیو حالا چی, پس کو اون زندگی که میخواستی برام بسازی و کجاست اون قصر خاطرات پس چرا من نمیبینم بجز سختی و مشکلات با تو*اینجاســـت که مشکلات فقط به چشم میاد و اون عشقو اون دوست داشتن فراموش میشه*هرچنــد شما برا عشقتون از جونتون هم بگذرید اون دیگه چیزی رو نمیبینه جز سختیها و.... اگر عاشقی به همین سادگی بود که عشاق زبانزد خاص وعام نبودند *که برا به هـــــم رسیدن کوه رو از جا در بیارنو....آره باید فقط از خدای عشق طلب عشق پاک و ناب و جاودان رو خواست چون مقدره مارو اون میدونه و بس! شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی آنرا که نیست عالم غم نیست عالمی....! - به امید داشتن عشق پاک وناب و جاودان برا شما دوستان دوستدارتون علی چشم من بیا من را یاری بکن گونه هام خشکیده شد،کاری بکن غیر از گریه مگه کاری میشه کرد کاری از ما نمیاد،زاری بکن اونکه رفته دیگه هیچ وقت نمیاد تا قیامت دل من گریه می خواد هر چی دریا رو زمین داره خدا با تمام ابرای آسمونا کاشکی می داد همه را به چشم من تا چشام به حال من گریه کنن قصه ی گذشته های خوب من خیلی زود مثل یه خواب تمام شدن حالا باید سر روی زانو بزارم تا قیامت اشک حسرت ببارم دل هیچ کی مثل من غم نداره مثل من غربت و ماتم نداره حالا که گریه دوای دردمه چرا چشمام اشکمو کم خورشیدِ روشنِ ما رو دزدیدن زیرِ اون ابرای سنگین کشیدن همه جا رنگ سیاهِ ماتمه فرصتِ موندنِمون خیلی کمه سرنوشت چشماش کوره نمی بینه................! زخم خنجرش می مونه توی سینه...............! قصه ی موندن آدم همینه................! اونکه رفته،دیگه رفته.................! دیگه هیچ وقت نمیاد.................! نظر نمی کنی چرا؟ به من که جزء وفا به تو دگر گنه نکرده ام. به من که سرو قامتم خمیده شد برای تو. به من که خون دل خورده ام به جای آب زندگی. من که خون به جای اشک فشانم از برای تو. به من که وصل تو بود همیشه آرزوی من. باید بگویم فکر فردا را ندارم
نیاز فوری به قلب داشت.
از پسر خبری نبود.
ولی این بود اون حرفات....
حتی برای دیدنم هم نیومدی…
شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم...
دکتر بالای سرش بود.
اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد.
بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.
از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم.
پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم.
امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.
دختر نمیتوانست باور کند.
اون این کارو کرده بود.
اون قلبشو به دختر داده بود..
تا قیامت دلِ من گریه می خواد................!
به من که جزء به روی تو به کس نگه نکرده ام.
نظر نمی کنی چرا؟
به من که شسته ام به اشک ز عالمی گناه تو.
نظر نمی کنی چرا؟
به من که جان نهاده ام به کف برای زندگی.
نظر نمی کنی چرا؟
به من که با اشاره ات سر افکنم به پای تو.
نظر نمی کنی چرا؟
به من که بهر وصل تو بریخت آبروی من؟
من طاقت غم های بیجا را ندارم
اینجا کنار تو برایم امن امن است
ترس از جهنم و هیولا را نداریم
اصلا عزیزم غصه ی عالم به ما چه!؟
ظرفیت غمگین شدن ها را ندارم
من کل دنیایم فدای تار مویت
دارم تو را و کل دنیا را ندارم
یک آدم معمولیم _ دیوانه ی تو _
من شهرت مجنون و لیلا را ندارم
با تو هر آنچه خوب و دلخواهست دارم
شاید ... اگر ... ای کاش و اما را ندارم
طغیان از تو گفتن و از تو نوشتن
شد این غزل که گفته ام با " را ندارم " .
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |